next page

fehrest page

back page

باز ابلق 
متن تاريخى مى گويد: چون مامون ، بعد از رحلت امام رضا عليه السلام ، مورد طعن و اتهام مردم قرار گرفت ، خواست خود را از آن اتهام تبرئه كند. پس زمانى كه از خراسان به بغداد آمد به امام جواد عليه السلام نامه نوشت و تقاضا كرد آن حضرت عليه السلام با احترام و اكرام به بغداد بيايد. پس ‍ هنگامى كه امام به بغداد آمد، اتفاقا! مامون قبل از ديدار امام براى شكار بيرون رفت . در راه بازگشت به شهر... (69).
اين رويداد، يك سال بعد از وفات امام رضا عليه السلام بوده است ، (70) در ادامه متن كه از ابن شهر آشوب است مى خوانيم : در راه بازگشت به شهر، گذار او بر ابن الرضا (71) امام جواد عليه السلام افتاد كه در ميان كودكان بود، تمامى كودكان از سر راه گريختند جز او. مامون گفت او را نزد من بياوريد.
پس به او گفت : چر تو مانند كودكان ديگر فرار نكردى ؟
امام : نه گناهى داشتم تا از ترس آن بگريزم ، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشايم . ازهر جا مى خواهى عبور كن .
مامون : تو چه كسى باشى ؟
امام : من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع ) هستم .
مامون : از علوم چه مى دانى ؟
امام : اخبار آسمان را از من بپرس .
مامون در اين هنگام ، در حالى كه يك باز ابلق سفيد و سياه براى شكار در دست داشت از امام جدا شد و رفت . چون از امام دور شد، باز، به جنبش ‍ افتاد، مامون به اين سوى و آن سوى نگريست ، شكارى نديد، ولى باز همچنان در صدد در آمدن از دست او بود، پس مامون آن را رها ساخت . باز به طرف آسمان پريد تا آنكه ساعتى از ديدگان پنهان شد و سپس در حالى كه مارى شكار كرده بود بازگشت ، مامون آن مار را در جعبه مخصوص قرار داد، و رو به اطرافيانش گفت : امروز مرگ اين كودك به دست من فرا رسيده است . (72)
سپس باز گشت و ابن الرضا عليه السلام را در ميان كودكان ديد، به او گفت : از اخبار آسمان ها چه مى دانى ؟
امام فرمود: بلى اى اميرالمومنين ، حديث كرد مرا پدرم از پدرانش از پيغمبر صلى الله عليه و آله و او از جبرئيل و جبرئيل از خداى جهانيان ، كه بين آسمان و فضا، دريائى است خروشان با امواج متلاطم ، درآن دريا مارهايى هست كه شكمشان سبزرنگ و پشتشان ، خالدار است پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شكار مى كنند و علما را بدان مى آزمايند...
مامون گفت : راست گفتى تو و پدرت و جدت و خدايت راست گفتند. پس ‍ او را بر مركب سوار كرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزويج كرد در جاى ديگر قسمت آخر ماجرا بدين صورت آمده است : ... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى صلى الله عليه و آله آزمايش مى شوند. پس مامون شگفت زده شد و لختى دراز در او نگريست و تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به او تزويج كند(73). با عبارات ديگرى نيز اين نقل آمده است .
نقد و بررسى اين رويداد 
در اينجا به امورى چند اشاره مى كنيم :
الف : بنابر آنچه از ماجرا بر مى آيد، هنگامى كه مامون از امام پرسيد: تو چه كسى باشى ؟ تجاهل كرده و خود را به نادانى زده نه اينكه واقعا امام را نمى شناخته است ، زيرا امام جواد عليه السلام دو سال جلوتر يعنى در سال 202 هجرى قمرى براى ديدار پدر به خراسان رفته بود.
در تاريخ بيهق گفته است : او از كناره دريا، از راه طبس راه سپرد، زيرا در آن موقع راه قومس (74) مورد استفاده نبود و بعدها معبر گشت ، پس از ناحيه بيهق آمده ، در قريه ششتمد (75) توقف نمود و از آنجا به ديدار پدرش على بن موسى الرضا عليه السلام رفت . به سال 202 هجرى ... (76).
بعيد است كه در آن موقع مامون آن حضرت را نديده باشد در حالى كه پدرش ولى عهد او بود و دخترش را براى خود آن جناب عقد يا نامزد كرده بود.
ب : در اين روايت ، كه در آن آمده است : كودكان بازى مى كردند و او با آنها ايستاده بود تا اينكه مامون بر آنان گذشت ... اشاره شده بود كه امام جواد عليه السلام در آن هنگام با كودكان بازى مى كرده است . و پذيرفتن چنين مطلبى ممكن نيست زيرا بازى كودكان درشان امام نبوده است و بعضى ، در نقد اين روايت استناد كرده اند به اينكه امام تا زمانى كه مامون از او بخواهد به بغداد بيايد، در مدينه بوده است . (77). (بنابراين نمى تواند اين ماجرا صحيح باشد).
در مورد اول بايد گفت : اينكه امام در جايى كه چند كودك هم در آنجا بوده ايستاده باشد به معناى اين نيست كه او با آن كودكان بازى مى كرده است ، وگرنه روايت به بازى كردن او تصريح مى كرد و به اين جمله كه : با كودكان بود، بسنده نمى كرد، حتى اين كه امام عمدا با كودكان و در جمع آنان باشد هم در متن روايت نيست . پس شايد امام مقابل منزل خود ايستاده بود و اتفاقا كودكان هم در آنجا بوده اند.
بلكه بعيد نيست كه امام در ميان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم كودكانه شان آنان را تعليم و ارشاد كندو مفاهيم انسانى را بدانان بياموزد. ما در زندگى خود نيز نمونه هاى بسيارى از آموزش كودكان را مى بينيم ، كه با افق استعداد و فهم آنان مناسب است .
به هر حال ، يقينا، بودن امام باكودكان ، براى بازى كردن نبوده است . روايت على بن حسان واسطى كه چند وسيله مخصوص سرگرمى كودكان را زمينه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهداء كند، شاهد بر اين مطلب است . او مى گويد:
بر او وارد شدم و سلام كردم ، با چهره اى حاكى از ناخوشايندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزديك شدم و آن وسائل را بيرون آورده پيش رويش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من كرد و آنها را به اين سو و آن سو پرتاب كرد، سپس گفت : خداوند مرا براى اينها نيافريده است . مرا چه به بازى كردن ؟!
پس از او طلب بخشودگى كردم ، و او از من درگذشت ، و از محضرش بيرون شدم (78).
همچنين ، امام صادق عليه السلام در پاسخ صفوان جمال كه درباره صاحب امر ولايت و امامت سوال نموده بود، فرمود: صاحب و متولى اين امر به لهو و لعب نمى پردازد (79).
در مورد آن سخنى كه در نقد روايت ، برخى استناد كرده بودند به اينكه امام عليه السلام در مدينه بود كه مامون او رابه بغداد دعوت كرد، بايد گفت : اينكه مامون آن حضرت را به بغداد فراخواند به اين معنى نيست كه در روز اول ورود امام به بغداد، آن حضرت را ديدار كرده است بلكه بسيار مى شد كه خليفه كسانى را به بغداد فرا مى خواند و بعد از گذشت چندين شب و روز و بسا چندين ماه و حتى چند سال ، فرصت ملاقات با خليفه دست نمى داد (80)، علاوه بر اين ، در متنى كه آورده شد تصريح شده است كه قبل از آنكه مامون امام را ديدار كند، براى شكار از شهر خارج شده بوده است .
مويد سخن ما، اين است كه بدانيم كه يكى از اهداف مهم مامون از آوردن امام جواد عليه السلام به مدينه اين بوده است كه امام در نزديكى او باشد تا بتواند به وسيله جواسيس و ماموران مراقبت ، (81) تمامى حركات و روابط امام عليه السلام را كه براى مامون حساسيت برانگيز است ، تحت اشراف و نظر داشته باشد. روشى كه پيشتر، مامون در قبال امام رضا عليه السلام اتخاذ كرد، مويد داشتن اين هدف مى باشد.
مگر نه اينكه اين مامون ، همان مرد عجيبى است كه به مراقبت و نظارت بر تمامى حركات دشمنانش و هر كسى كه احتمال دشمنى داشت در آينده مى رفت ، اهتمامى ويژه داشت و پيش از اين پاره اى از شواهد آن را آورده ايم .
ج : با بررسى اين رويداد مى بينيم اين واقعه چه در مورد موضع امام جواد عليه السلام و چه در مورد موضع خليفه ، مامون ، متضمن اشارات مهم متعددى مى باشد. ما از آن جمله ، به اشاره به چند موضوع بسنده مى كنيم :
خليفه ، كه از اولين و ساده ترين ويژگى هايش اين بود كه همواره ابهت و جلال فرمانروايى خود را حفظ كند، نمى بايست براى يك امر عادى ، پيش ‍ پا افتاده و ناچيز، آن هم با آن سرعت ، از شكار باز گردد، به خصوص كه اين كودك با همسالان خود كه در نقل مذكور به آنها اشاره شده و در جمع آنان بود و نمى توانست مساءله آفرين باشد!.
بلكه بايد مساءله اى بزرگ و موضوع مهمى كه با پايه هاى حكومت و سرنوشت رژيم او تماس نزديك دارد، او را به بازگشت از مقصد، به اين صورت بى سابقه و هيجانى و با رفتارى همچون رفتار كسى كه چشم بندى و جادو شده !!و براى امتحان كردن كودكى كه به همسالان خود محشور است !!، واداشته باشد.
اين ماجرا اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه در حقيقت مامون در پى اين بوده است كه ادعاى ائمه اهل بيت عليهم السلام را در مورد عصمت ، و علم خاصى كه آن را از طريق پدرانشان ، از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، از خداى سبحان آموخته اند، باطل و ناصحيح جلوه بدهد.
او با اينكه پيش از اين ، چنين تلاشى را در برابر امام رضا عليه السلام به عمل آورده ، تجربه كرده بود و شكست خورده بود، ولى اين بار، شايد با ديدن خردسالى امام جواد عليه السلام ، بسيار بعيد مى دانست كه آن حضرت در آن سنين توانسته باشد علوم و معارفى را كه در مقام محاجه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مى شود، كسب نموده باشد.
در اينجا يك سوال به ذهن مى رسد و آن اينكه اگر اين كودك خردسال نتواند به پرسشى در مورد يك موضوع غيبى به تمام معنى كلمه پاسخ كافى و شافى بدهد، مامون چه عكس العملى از خود نشان مى دهد؟
آيا همانطور كه در نقل گذشته آمد كه گفت : امروز مرگ اين كودك به دست من فرا رسيده است ، او را مى كشد، تا در تمام سرزمين هاى اسلامى بين همه مردم منتشر گردد كه علت قتل اين كودك اين بوده است كه جرات يافته ، مدعى علم به چيزى شده است كه از جواب صحيح به آن عاجز بوده است ، و به اين ترتيب وجود چنين علمى را در او و در فرزندانش پس از او و حتى در پدرانش قبل از او، باطل و غير واقعى نشان بدهد. چرا كه هدف اول و آخر او اين است كه وجود چنين علمى را در آنان تكذيب و انكار نمايد، همچنانكه در سخنى كه خطاب به امام گفت : راست گفتى ، پدر، جد و خدايت راست گفتند تلويحا به اينكه امام حقيقتا داراى علم خاصى است كه براى خود مدعى است ، و آن را از پدرش از جدش از خدا آموخته است ، اقرار و اعتراف نمود.
يا اينكه او را به قتل نمى رساند و آن كلام كه گفته بود: امروز مرگ اين كودك به دست من فرا رسيده است به طور ناگهانى بر زبان او رانده شده ، و منعكس كننده موضع سياسى حساب شده و مناسب با آن مرد نيرنگ باز زيرك نيست و تصميم نهائى او در مورد آن حضرت نمى باشد؟
بلكه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ويژگى هاى آن نگه مى دارد تا در هر شرايط و احوالى ، چون سندى قوى و حجتى قاطع باشد در برابر هر كسى كه بخواهد براى او مدعى امامت شود. و به اين ترتيب كارش پايان پذيرد. و به صورت طبيعى و بدون هيچ زحمتى و مشقتى ، پيروان و دوستدارانش پراكنده گردند و جمعيتشان نابود شود؟
شايد شخص هوشمند و آگاه به نيرنگ ها و حيله هاى مامون ، بداند مامون كدام راه را انتخاب خواهد كرد.
در اين احوال مى بينيم امام عليه السلام در مناسبت هاى بسيارى اظهار مى داشت كه داراى علم امامت است ، علمى كه از پدرانش عليهم السلام فرا گرفته و آنان از رسول الله صلى الله عليه و آله و او از جبرئيل عليه السلام و او از خداى سبحان ، فرا گرفته اند. از اين رو اخبار غيبى با امام جواد عليه السلام ، در داستان شكار باز، بين مامون و آن حضرت واقع گشت ، اهميت موقعيت در برابرش مجسم شد و از شدت هراس و بزرگى كار، يكه خورد و دانست كه ناچار است با كوشش بيشتر و مكر و حيله شديدتر، با اين مساءله روبرو شود، تا از آينده و سرنوشت حكومت خود و پدرزادگان عباسى خود مطمئن شود.
تجربه تلخ 
پيشتر دانستيم كه مامون به گردآوردن عالمان و متكلمان از فرقه ها و مسلك هاى مختلف ، اهتمام مى ورزيد، تا با امام رضا عليه السلام را مناظره كنند. به اين اميد كه يكى از آنان ، هر چند در يك مساءله ، آن حضرت را محكوم و مقطوع الحجه بكند. و اين مناظرات بسيار شد، و مجالس علنى فزونى يافت ... ولى سود برنده واقعى از اين مناظرات امام عليه السلام بود و نه مامون . تا اينكه مامون ، خود، در اواخر كار متوجه شد و در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت و كار از كار گذشته بود، پشيمان گشت و در مورد امام رضا عليه السلام به جنايت زشت خود كه معروف و معلوم همگان است ، دست بيالود.
و اينك چرا بار ديگر با امام جواد عليه السلام آن روش و شيوه را تجربه نكند؟ به خصوص كه او كودكى نابالغ است و روش هاى كلام و جدل را نيكو نمى داند و اگر در قضيه شكار باز، با الهام خدا توانست به سوال مامون جواب بگويد، شايد تيرى به تاريكى بوده و به هدف اصابت كرده و شايد اين الهام تكرار نشود، و شايد و شايد...
و فقط يك تجربه ، اگر با تدبير و دقت و توجه ، طرح و اجرا شده ، موفق گردد، چه بسا به اين موضوع خاتمه بخشد و پايانى براى تمامى مشكلات باشد و براى هميشه منبع و مصدر تمامى سختى و خطرات را از ميان بردارد.
اگر آن يك تجربه ، اين نتيجه بسيار بزرگ را در پى نداشته باشد، مسلما بخش مهمى از آن را تامين مى كند.
و مامون ، با همه زيركى و هوشياريش و با بهره جستن از تمامى امكانات معنوى و سياسى اش به اين تجربه دست زد و با توجه و دقتى بسيار آن را به اجرا گذاشت .
ولى آيا توانست در اين ميدان ، حداقل موفقيت را به دست آورد؟ در صفحات آينده روشن خواهد شد.
ازدواج ؛ توطئه : 
بنابر تصريح منابع تاريخى ، زمانى كه مامون براى امام رضا عليه السلام پيمان ولايت عهدى آن حضرت را منعقد ساخت ، دخترش ام الفضل را به همسرى امام جواد عليه السلام در آورد (82)، يا حداقل او را براى امام جواد عليه السلام نامزد كرد (83).
و هدف او اين بود كه با اين اقدام بر مقاصد خود از بيعت گرفتن براى پدر امام جواد، امام رضا عليهماالسلام سرپوش بگذارد و نيز اهداف ديگرى داشت كه در جاى ديگرى به بخشى از آن اهداف اشاره نموده ايم (84).
ولى مى بينيم بعد از شهادت پدرش ، در حالى كه او بيشت از هشت سال نداشت و مامون او را از مدينه به بغداد آورد، به آسانى ، مامون اين خواسته عباسيان را كه از او خواسته بودند قبل از آنكه امام جواد عليه السلام را با مسائل مشكلى كه يحيى بن اكثم براى آن حضرت مطرح مى كند آزمايش ‍ كند، همسر او ام الفضل را در اختيار او نگذارد. بلكه بنابر متونى كه در دست ما است ، خود مامون به عباسيان پيشنهاد كرد تا امام جواد عليه السلام را آزمايش كنند. و از بعضى نصوص تاريخى استفاده مى شود كه اگر خود مامون مساءله امتحان امام عليه السلام را نزد عباسيان مطرح نمى كرد و آنان را تحريك نمى كرد، خود آنها جرات اينكه چنين پيشنهادى بكنند و از او بخواهند امام عليه السلام را نخست بيازمايد را، نداشتند.
پيش از آنكه به تحليل و بررسى اين امتحان ، كه در نوع خود حادثه اى بى نظير است بپردازيم ، مناسب مى بينيم اول خلاصه اى از آن ماجرا يا دست كم قسمت هايى از آن را نقل كنيم : متن تاريخى مى گويد: زمانى كه مامون خواست دخترش ام الفضل را به زوجيت ابوجعفر عليه السلام در آورد، عباسيان به او گفتند:
آيا دختر و نورديده ات را به كودكى مى دهى كه تفقه و علم به دين خدا پيدا نكرده و حلال و حرام دين و واجب و مستحب آن را نمى شناسد؟ در آن زمان امام جواد عليه السلام نه سال داشته است چه مى شود اگر صبر كنى تا ادب بياموزد و قرآن بخواند و حلال و حرام را بشناسد؟!
مامون گفت : او فقيه تر از شما است و به خدا و رسول او سنت و احكام دين داناتر است . و قرآن خوان تر از شما و داناتر به آيات محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ ، ظاهر و باطن ، خاص و عام و تنزيل و تاويل قرآن مى باشد. پس از او پرسش كنيد، اگر همانطورى كه شما مى گوئيد بود، سخن شما را مى پذيرم .
در نقل ديگرى آمده است كه مامون به آنان گفت : واى بر شما! من از شما بهتر اين جوان را مى شناسم ... تا آنجا كه گفت : اگر خواستيد او را آزمايش ‍ كنيد تا آنچه من درباره او گفتم برايتان روشن شود.
در متن ديگرى آمده است كه پس از آنكه عباسيان به مامون گفتند او كودك و خردسال است ، به آنان گفت : گويا شما در سخن من ترديد داريد. اگر خواستيد او را بيازماييد يا كسى را براى آزمايش او بياوريد، آنگاه سرزنش ‍ كنيد يا پوزش بطلبيد.
گفتند: آيا ما را در اين مورد آزاد مى گذارى ؟
گفت : آرى .
گفتند: پس پيش روى تو كسى ، از امورى از مسائل شريعت از او مى پرسد، اگر از عهده جواب صحيح برآمد، درباره كار او اعتراضى نخواهيم داشت و براى خاص و عام ، استوارى راى اميرالمومنين آشكار مى گردد. و اگر از عهده بر نيامد سخن ما مقدم ، و امير المومنين عذرى نخواهد داشت .
مامون به آنان گفت : با شما، هر وقت خواستيد چنين كنيد.
سپس روايات تاريخى ، تطميع يحى بن اكثم با تحفه ها و هدايا، توسط عباسيان را براى اينكه با يك مساءله فقهى كه ابوجعفر عليه السلام جواب آن را نداد، به او نارو و نيرنگ بزند. ياد مى كند و آنگاه ، پرسش او را از امام در حضور خواص دولتى و بزرگان و اميران و درباريان و فرماندهان نقل مى كند.
سپس ، جواب آن حضرت عليه السلام را كه جواب دقيق و همه جانبه اى بود كه هيچ كس ، حتى خود پرسش كننده انتظار شنيدن چنين جوابى را نداشت ، و به طورى بود كه يحيى بن اكثم از خود بى خود شد، درمانده گشت و در كار خود حيران ماند، نقل كرده است .
در روايتى كه در احتجاج و جز آن نقل گرديده ، آمده است : ابوجعفر عليه السلام كه نه سال و چند ماه داشت به مجلس در آمد و بين دوبالشى كه قبلا گذاشته شده بود نشست و يحيى بن اكثم پيش روى آن حضرت نشست و افراد ديگر هر كدام در جاى خود قرار گرفتند و مامون نيز روى تشكى كنار تشك امام عليه السلام نشسته بود.
يحيى بن اكثم رو به مامون گفت : اى اميرالمومنين ، آيا اجازه مى دهى از ابوجعفر مساءله اى بپرسم ؟
مامون گفت : از خود او اجازه بطلب .
پس يحيى رو به امام عليه السلام كرده گفت : فدايت گردم ، آيا اجازه مى دهى مساءله اى سوال كنم ؟
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
سپس يحيى گفت : فدايت شوم ، چه مى گويى در مورد شخصى كه در حال احرام شكارى را بكشد؟
ابوجعفر عليه السلام فرمود: آيا در حل (خارج از محدوده حرام ) كشته است يا در حرم ؟ عالم به حكم حرمت صيد در حال احرام بوده يا جاهل ؟ عمدا كشته يا به خطا؟ شخص محرم آزاد بوده يا برده ؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده ؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ ؟ باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است ؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج ؟!.
يحيى بن اكثم متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حاضران در مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت فهميدند.
مامون گفت : خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد. سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت : آيا اكنون آنچه را كه نمى پذيرفتيد دانستيد؟
سپس رو به ابوجعفر عليه السلام كرده گفت : اى ابوجعفر، آيا براى خود خواستگارى مى كنى ؟ بعد از آن ، روايت خواستگارى امام و تزويج مامون دخترش را به آن حضرت متذكر مى شود تا آنجا كه مى گويد: چون مجلس ‍ تمام شد ومردم پراكنده گشتند و جز نزديكان كسى در مجلس نماند، مامون رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت : قربانت گردم خوبست احكام هر يك از فروضى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام تفصيل داديد بيان كنيد تا استفاده كنيم .
ابوجعفر عليه السلام فرمود: بلى ، اگر شخص محرم در حل خارج حرم شكارى بكشد و شكار از پرندگان بزرگ باشد كفاره اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره اش دو برابر است . و اگر جوجه پرنده اى را در حل بكشد كفاره اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده است و اگر در حرم آن را بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره اش يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره اش يك شتر است و اگر آهو باشد يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفاره اش دو برابر مى شود بدان قربانى كه به كعبه برسد.
و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد قربانى را در منى ذبح كند واگر در احرام عمره باشد آن را در مكه قربانى كند. و كفاره شكار براى عالم و جاهل به حكم يكسان است و در صورت عمد علاوه بر كفاره گناه نيز كرده ولى در صورت خطا گناه از او برداشته شده . كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره بنده بر گردن صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولى بر كبير واجب است . و عذاب آخرت از كسى كه از كرده اش پشيمان است برداشته مى شود ولى آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد.
مامون گفت : احسنت اى اباجعفر، خدا به تو نيكى كند. حال خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم سوالى بكنى همانطور كه او از شما پرسيد. پس ‍ ابوجعفر عليه السلام به يحيى فرمود: بپرسم ؟
يحيى گفت : اختيار با شماست فدايت شوم اگر توانستم پاسخ مى گويم و گرنه از شما بهره مند مى شوم .
پس ابوجعفر عليه السلام فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه مى كند و آن نگاه حرام است و چون روز بالا مى آيد بر او حلال شود، و چون ظهر شود باز بر او حرام مى شود و چون وقت عصر مى رسد بر او حلال مى گردد و چون آفتاب غروب كند بر او حرام شود و چون وقت عشاء شود بر او حلال شود و چون شب به نيمه رسد بر او حرام شود وبه هنگام طلوع فجر بر وى حلال گردد؟ اين چگونه زنى است و يا چه چيز حلال و حرام مى شود؟
يحيى بدو گفت : نه به خدا قسم ، من به پاسخ اين پرسش راه نمى برم و جهت حرام و حلال شدن آن زن را نمى دانم اگر صلاح بدانيد با جو ابوجعفر آن ما را بهره مند سازيد.
پس ابوجعفر عليه السلام فرمود: اين زنى است كه كنيز مردى بوده و بامداد، مرد بيگانه ديگرى به او نگاه كرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد او را آزاد كرد، پس بر او حرام گرديد و چون عصر شد او را به نكاح خود در آورد و بر او حلال شد و به هنگام مغرب او را ظهار كرد (85) و بر او حرام شد و موقع عشاء كفاره ظهار داد و بر او حلال شد و چون نيمه شب شد او را يك طلاق داد و بر او حرام شد و به هنگام طلوع فجر رجوع كرد و زن بر او حلال گشت . مامون گفت : واى بر شما آيا نمى دانيد كه اين اهل بيت از اين خلق نيستند؟
آيا ندانسته ايد كه رسول الله صلى الله عليه و آله دعوت خود را با فراخواندن اميرالمومنين على ابن ابى طالب عليه السلام كه در آن هنگام ده ساله بود، آغاز كرد و اسلام او را پذيرفت و بدان براى او حكم نمود و كس ‍ ديگرى را در آن سن دعوت نفرمود؟. و با حسن و حسين عليهما السلام در زمانى كه كودك بودند و كمتر از 6 سال سن داشتند بيعت كرد و با هيچ كودكى غير آن دو بيعت نكرد؟
آيا ويژگى و فضيلت اين قوم را نمى دانيد؟ و نمى دانيد كه اين دودمان ، دودمانى است كه بعضى از ايشان از بعض ديگر است همه يك نور هستند و درباره آخرين ايشان همان جارى است كه درباره نخستين ايشان جارى است ؟ گفتند: راست گفتى اى امير المومنين .
و در پايان آورده است كه بعد از جواب امام عليه السلام مامون رو به افراد خاندان خود كه از تزويج دخترش به امام اظهار ناخشنودى كرده بودند، كرد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه همچون اين جواب ، سخنى و جوابى بگويد؟! گفتند نه به خدا قسم ، نه ما و نه قاضى احدى سخنى ندارد اى امير المومنين تو به او از ما داناتر بودى ، روايت مى گويد: مامون دختر خود را در همان مجلس به امام عليه السلام تزويج كرد. (86) اما انتقال او به امام عليه السلام ، در سال 215 هجرى . قمرى ، در تكريت صورت گرفته است . ابوالفضل احمد بن ابى طاهر كاتب گفته است :
روز پنجشنبه ، 6 روز به آخر ماه محرم سال 215 كه روز بيست و چهارم آذار بود (87)، اميرالمومنين به هنگام ظهر از شماسيه به بردان رفت و سپس به سوى تكريت حركت كرد. در همان سال ، ماه صفر، شب جمعه اى ، محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين ابن على بن ابى طالب ، از مدينه وارد بغداد گشت .
پس از بغداد خارج شد تا اينكه در تكريت اميرالمومنين را ديدار كرد. پس ‍ اميرالمومنين به او هديه داد و دستور داد دخترش كه همسر او بود بر او وارد شود، پس در خانه احمد بن يوسف كه در كنار رود دجله بود، همسرش ‍ براى او آورده شد و او در آن خانه اقامت داشت تا اينكه در ايام حج با اهل و عيال به مكه رفت ، سپس به منزل خود در مدينه رفته در آن اقامت گزيد... (88)

شكل ، و محتواى سياسى اين رويداد 
مامون مقام ائمه عليهم السلام و منزلت ايشان را مى شناخت و مى دانست كه حق با آنان است و نه با ديگران ، و آگاه بود از اينكه آن حضرات امامان هدايت و رشته محكم الهى و حجت خدا بر مردم دنيا هستند و مى دانست كه اين همه اوصاف به تصريح پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم ، و تاييد قرآن كريم ثابت گرديده است .
و نيز مى دانست كه ايشان ، داناترين ، پارساترين ، خداپرست ترين ، كامل ترين و با فضيلت ترين مردم روى زمين مى باشند.
يا اين حال ، او براى خاموش كردن نور حق و نابود ساختن آثار و نشانه هاى آن از هر راه و وسيله اى ، كوشش مى كند.
و اكنون كه مى بينيد امام از اهل بيت عليهم السلام ، خردسال است و احتمال مى دهد كه نتوانسته باشد از پدرش ، كه جز مدتى ناچيز با او زندگى نكرد، علم و معرفت فرا گرفته باشد. يا اينكه دست كم ، گمان مى كند كه او در سطحى نباشد كه بتواند مسائل دقيق و مشكل علمى را بفهمد...
بنابراين ، مى بايست به تجربه اى كوچك در اين زمينه دست بزند. و چنين هم شد. چرا كه مى بينيم خود او از عباسيان مى خواهد كه ابوجعفر عليه السلام را بيازمايند و در عين حال ، خود را مطمئن به توانائى آن حضرت عليه السلام به جواب دادن به سوالات آنان ، على رغم خردساليش ، نشان مى دهد.
مامون ، با اين تظاهر به اطمينان ، علاوه براينكه عباسيان را تحريك مى كرد و بر پافشارى آنان در مورد ساقط نمودن امام عليه السلام و كوبيدن شخصيت او، مى افزود، خود را نيز از مسووليت مستقيم چنين رويدادى با هر نتيجه و پى آمدى ، بر كنار ساخته و در صورتى كه نتيجه اين آزمون ناخوشايند او باشد، فرصت وبهانه به دست مى آورد تا به خط مشى خود كه محاصره امام عليه السلام با ماموران مراقبت ، و كنترل حركات و سكنات او ادامه دهد، تا اينكه براى وارد آوردن ضربه آخر، كه تصفيه فيزيكى امام عليه السلام بود، فرصت مناسب به دست آورد، و در شرائط مقتضى ، آن را به اجراء آورد.
گذشته از تمام اينها، مامون با اتخاذ اين شيوه ، فرصت را براى استفاده از روش هاى ديگر، به منظور كوبيدن و ساقط كردن شخصيت امام عليه السلام ، محفوظ نگاه مى داشت ، به زودى به آن روش هاى ديگر اشاره مى شود ان شاء الله .
مامون ، كسى است كه به آن همه نيرنگ وتوطئه ، در مقابل امام رضا عليه السلام دست زد تا اينكه بالاخره به شيوه اى كه كمترين وصف آن اين است كه بگوئيم روش ترسويان و ناتوانان ، دست يازيد و ناجوانمردانه امام را به شهادت رسانيد، اين مامونى كه اكنون در مورد امام جواد عليه السلام طرح و نقشه مى ريزد، همان مامون است . بلكه حالا در تعقيب خط مشى مزورانه خود با هدف پايان دادن به امامت و امام كه همچنان آن را خطر جدى كه هستى و آينده حكومت خود و پدرزادگان عباسى اش را تهديد مى كرد مى ديد، مصرتر شده بيشتر پافشارى مى كند.
و ما در متون موجود، شاهدى بر اينكه مامون يك شبه عوض شده تقوا پيشه و معتقد به امامت ائمه عليهم السلام و مصمم به اظهار و اشاعه علوم و معارف آنان كه خداوند متعال ايشان را بدان اختصاص داده است ، شده باشد، نمى يابيم .
اما در مورد اقدام مامون به تزويج دخترش ام الفضل براى امام جواد عليه الالسلام (89)، و تظاهر به دوستى و احترام آن حضرت ، اين رفتار بيش از آن چيزى نيست كه پيش از او، در مورد پدرش امام رضا عليه السلام انجام داده بود و دخترش را به همسرى آن حضرت در آورده و به اظهار احترام و تعظيم او مى پرداخت تا آنجا كه براى ولايت عهدى او بيعت گرفت ، همانطور كه آن اقدامات و اعمال قطعا و يقينا از روى زيركى و تزوير و سوء نيت بوده است ، در اين مورد نيز بايد همينطور باشد، به خصوص كه دلائل و توجيهات براى ادامه آن مكر و فريب ها همچنان وجود دارد. يكى از قرائن و شواهد اينكه ماجراى آزمودن امام عليه السلام ، از نقشه ها و نيرنگ هاى مامون بوده است و مكربد، جز در مكار كارگر نمى افتد همانطور كه در عمل چنين شد اين است كه خود او نيز به يحيى بن اكثم گفت : نزد ابوجعفر، محمد بن الرضا عليه السلام مساءله اى عنوان كن كه در آن محكوم و ساكتش كنى ... پس يحيى گفت : اى ابوجعفر، چه مى گوئى درباره مردى كه با زنى زنا كرده ، آيا مى تواند با او ازدواج كند؟
امام عليه السلام فرمود: او را رها مى كند تا استبراء شود... (90) تا اينكه روايت مى گويد: پس يحيى از سخن بازماند... (91)
اين به اين معنى است كه خود مامون در صدد بوده است تا امام عليه السلام ، اگر چه در يك مساءله درمانده و محكوم شود، چنانچه پيشتر چنانچه توضيح داديم در مورد پدرش امام رضا عليه السلام نيز مامون چنين مقصدى داشت .
در هر صورت ، پيش بينى ها، چه پيش بينى مامون و يا پيش بينى پدرزادگان عباسى اش ، در اين جهت بود كه معتقد بودند، يا لااقل احتمال مى دادند كه كودكى در اين سنين هر چند در قضيه شكار باز، به حقيقت لب گشود، و شايد آن يك مورد تيرى به تاريكى بوده يا اينكه همانطور كه در همان جواب بدان اشاره كرد در آن مورد از پدرانش خبرى به او رسيده بوده است نمى تواند به مسائل پيچيده و مشكل جواب بدهد. زيرا به نظر آنان بعيد بود كه آن حضرت عليه السلام درمدت ناچيزى كه در كنار پدرش زندگى كرد علوم و معارف كافى كسب كرده باشد، چون از يك طرف آن مدت بسيار ناچيز بوده و از طرف ديگر بنابر عادت ، و طبق معمول كودكى چون او، قادر به فراگرفتن همه علوم و معارف نبود.
بنابراين ، چرا فرصت به دست آمده را براى وارد ساختن ضربه شكننده و تعيين كننده و نهائى غنيمت نشمارند؟
زمانى كه يحيى بن اكثم پاره اى از مسائل مشكل و پيچيده اش را در حضور بزرگان و فرماندهان و درباريان و ديگران ، براى اين امام خردسال مطرح سازد و او از جواب و حل مسائل عاجز گردد، به زودى براى همه مردم آشكار مى شود كه امام شيعه و رهبر آنان ، كودك خردسالى است كه درك ندارد و چيزى نمى داند، و آنچه شيعيان درباره امامان خود ادعا مى كنند، بى پايه ، بى دوام و عارى از حقيقت و دور از واقعيت است .
آرى ، اين رويداد به شكلى دقيق و جالب ، طرح ريزى شده بود، به گونه اى كه به مامون ، فرصت و بهانه بدهد تا از تسليم همسر امام جواد عليه السلام ام الفضل به او، امتناع ورزد، همسرى كه از سالها پيش او را براى آن حضرت عقد كرده يا حداقل در يك محفل عمومى او كسى نماند مگر آنكه با آگاهى از آن متعجب شده و با منتهاى دقت و حساسيت ، اخبار مربوط به آن را پيگيرى كرد. هنگامى كه مامون توانست بهانه اى براى خوددارى از تسليم همسر اين مردى كه نيمى از امت اسلامى به امامت او معتقدند، به او بيابد، اين خيلى زود بين مردم در همه جا منتشر مى گردد در همه محافل و مجالس مى گويند: همسر امام شيعه را به او ندادند. به خصوص كه همسر امام عليه السلام دختر بزرگ ترين مرد در عالم اسلامى است كه مردم به آنچه براى او اتفاق مى افتد و او انجام مى دهد، توجه و اهتمام دارند و دستگاه هاى تبليغاتى و شهرت اندوزى در دست اوست ، و مى تواند به سرعت در سطح وسيع اين خبر را منتشر سازند علت آن را ناتوانى و جهل امام در مورد بزرگ ترين چيزى كه براى خود ادعا مى كند و تمامى پيروان و دوستدارانش براى او مدعى هستند( علم خاص )، اعلام بكنند، ولى ...
ولى پاسخ ‌هاى همه جانبه ، دقيق و قاطع امام عليه السلام به مسائل مطرح شده ، بر مامون و پدر زادگانش راه را بست و جريان امور را در جهت مخالف خواست و مصلحتشان و متضاد با آرزوها و اميال آنان به گردش ‍ انداخت .
مردم و حتى در ميان غير شيعيان ، از نخستين لحظات مقاصد سوء حكومت را درك مى كردند و مى دانستند كه حكومت در انديشه نابودى امام و خلاص شدن از او است . حتى در آغاز نمايش ازدواج به اين مقاصد آگاهى داشتند. حسين بن محمد از معلى بن محمد از محمد بن على از محمد بن حمزه هاشمى از على بن محمد يا محمد بن على هاشمى روايت مى كند كه گفت :
بامداد شبى كه ابوجعفر عليه السلام با دختر مامون عروسى كرد بر آن حضرت وارد شدم و درآن بامداد من اولين كسى بودم كه بر او وارد شدم . و من در شب دوائى خورده بودم و بر اثر آن عطش بر من عارض شده بود ولى نمى خواستم آب بخواهم . پس ابوجعفر عليه السلام در روى من نگاهى كرد و فرمود: گمان مى كنم تشنه هستى ؟
گفتم : آرى .
فرمود: اى غلام براى ما آب بياور.
پس من پيش خود گفتم الان آب زهر آلودى برايش مى آورند تا بدان مسمومش كنند و بدين جهت غمناك شدم . غلام آمد و آب آورد.
حضرتش لبخندى به روى من زد و به غلام فرمود آب را به من بده ، پس از آن آب نوشيد و سپس آب را به من داد ومن نوشيدم و زمانى دراز نزد او نشستم ، دوباره تشنه شدم ، و نخواستم آب طلب كنم . پس او به همان نحو كه پيشتر رفتار كرده بود رفتار كرد و آب خواست .
چون غلام آمد و ظرف آب را آورد، باز من آنچه را كه به ذهنم خطور كرده با خود گفتم و او ظرف آب را خود گرفت و نوشيد و سپس به من داد و لبخندى برويم زد.
محمد بن حمزه گفت : بعد از نقل اين ماجرا محمد بن على هاشمى به من گفت به خدا قسم ، همانطور كه رافضى ها شيعيان مى گويند من يقين دارم ابوجعفر از آنچه در دلها مى گذرد آگاه است . (92)
تلاش هاى مذبوحانه ديگر 
زمانى كه مامون خواست تلاش هاى خود را براى شكست امامت از راه تهى جلوه دادن آن از محتواى علمى ، در تلاشى كه با درخواست از يحيى بن اكثم كه امام عليه السلام را در يك مساءله محكوم و مجاب كند، به عمل آورد، تكرار كند، امام عليه السلام را مجهز به جواب قاطع و برهان ساطع يافت . تو گويى امام عليه السلام با تبسمى تلخ و سخريه آميز، اين زبان حال را دارد:
اگر عقرب به سوى ما بازگردد، ما نيز به سوى او باز مى گرديم . و كفش براى آن آماده است . (93) و در ماجرايى ديگر نيز، يحيى بن اكثم ، در حضور جمع بسيارى از آن جمله مامون (94)، به طرح سوالاتى مربوط به مناقب ابوبكر و عمر و از امام عليه السلام ، اقدام مى كند. و ما معتقديم كه اگر او به رضايت مامون و موافقت او با اين امر، علم و يقين نداشت ، جرات اينكه در حضور مامون به چنين اقدامى دست بزند نداشت . قضيه از اين قرار است :
نقل شده است كه مامون بعد از آنكه دخترش ام الفضل را به نكاح ابوجعفر جواد عليه السلام درآورد، در مجلسى كه ابوجعفر عليه السلام و يحيى بن اكثم و جماعتى بسيار بودند، حضور داشت ، يحيى بن اكثم به ابوجعفر عليه السلام گفت : يابن رسول الله چه مى گوئى در مورد خبرى كه روايت شده كه جبرئيل عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خدا سلامت مى رساند و به تو مى گويد: من از ابوبكر راضى هستم از او بپرس كه آيا او هم از من راضى هست ؟.
ابوجعفر گفت : من منكر فضيلت ابوبكر نيستم ولى كسى كه اين خبر را نقل مى كند لازم است خبر ديگرى را اخذ كند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در حجه الوداع فرمود: كسانى كه بر من دروغ مى بندند بسيار شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد، هر كس بر من دروغ ببندد، جايگاه او از آتش پر مى شود، پس چون حديث از من براى شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه كه موافق كتاب خدا و سنت من بود بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب و سنت من بود رها كنيد.
و اين خبر درباره ابوبكر با كتاب خدا سازگار نيست . خداوند فرموده است : ما انسان را آفريديم و مى دانيم در دلش چه چيز مى گذرد و ما از رگ گردن به او نزديك تريم سوره ق ، آيه 16. پس آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خداى عز و جل پوشيده و مجهول بوده است تا از آن پرسيده باشد؟! اين عقلا محال است .
سپس يحيى بن اكثم گفت : و روايت شده است كه : مثل ابوبكر و عمر در زمين مانند مثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان .
ابوجعفر عليه السلام فرمود: در اين نيز بايد دقت شود، چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو ملائكه مقرب هستند كه هرگز گناهى از آن دو سر نزده و يك لحظه نيز از دايره طاعت نشده اند، ولى ابوبكر و عمر به خداى عز و جل شرك ورزيده اند، هر چند بعد از دوران شرك اسلام آوردند، ولى بيشتر دوران زندگى شان را در شرك بسر برده اند، پس محال است كه اين دو به آن تشبيه شوند.
يحيى گفت : و نيز روايت شده كه : ابوبكر و عمر دو آقاى پيران بهشتند در اين باره چه مى گوئى ؟ آن حضرت عليه السلام فرمود: اين خبر نيز غير ممكن است زيرا تمامى بهشتيان جوان هستند و پيرى در ميان آنان نيست . اين خبر را بنواميه در مقابل خبرى صحيح و مشهور كه از رسول الله صلى الله عليه و آله است كه فرمود: حسن و حسين دو آقاى اهل بهشتند جعل كرده اند.
پس يحيى گفت : و روايت شده كه عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است ؟.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اين نيز محال است . زيرا در بهشت ملائكه مقرب خدا، آدم ، محمد صلى الله عليه و آله و همه انبياء و مرسلين حضور دارند. چطور بهشت به نور هيچ يك از آنان روشن نمى شود ولى به نور عمر روشن مى شود؟!
يحيى گفت : و روايت شده كه : سكينه به زبان عمر سخن مى گويد.
فرمود: من منكر فضائل عمر نيستم ولى ابوبكر افضل از عمر بود و همو بالاى منبر گفت : من شيطانى دارم كه مرا منحرف مى كند، هرگاه از راه راست منحرف شدم مرا استوار سازيد.
يحيى گفت : و روايت شده كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من به پيامبرى مبعوث نمى شدم عمر مبعوث مى شد؟
فرمود: كتاب خدا از اين خبر راست تر است . خداى تعالى فرمود: و آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح احزاب ، 7 پس خداوند از پيامبران پيمان گرفته است پس چگونه پيمان خود را عوض مى كند؟! و هيچ يك از انبياء به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا شرك نورزيده اند، پس ‍ چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث كند كه به خدا شرك ورزيده و بيشتر روزگار خود را با شرك به خدا گذرانده است . و نيز پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در حالى كه آدم بين روح و جسد بود( هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم .
يحيى گفت : و رايت شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز وحى از من قطع نشد مگر آنكه گمان بردم كه بر آل خطاب نازل شده است يعنى اگر وحى بر من نازل نمى شد بر آل خطاب نازل مى شد .
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اين نيز محال است : زيرا جايز نيست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در نبوت خود شك كرده باشد، خداى تعالى فرمود: خدا از ملائكه و از مردم پيامبرانى بر مى گزيند حج ، 75. پس چگونه ممكن است كه نبوت از كسى كه خدايش برگزيده به كسى كه به خدا شرك ورزيده منتقل شود؟!
يحيى گفت : روايت شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است : اگر عذاب فرود مى آمد كسى جز عمر از آن نجات نمى يافت .
حضرتش عليه السلام فرمود: اين هم محال است ، زيرا خداى تعالى مى گويد: خداوند آنان را عذاب نمى كند در حالى كه تو درميان آنان هستى و خداوند آنان را عذاب نمى كند تا زمانى كه از خداوند طلب بخشش مى كنند انفال ، 33. پس خداى سبحان خبر داده است كه تا زمانى كه پيغمبر در ميان آنان است و تا زمانى كه استغفار مى كنند ايشان را عذاب نمى كند.
طبيعى بود كه اگر امام عليه السلام در جواب به آن سوالات ، آن كرامات و فضائلى را كه به ابوبكر و عمر نسبت داده مى شود بپذيرد، شيعيان و پيروان او دچار شك و ترديد مى شوند، زيرا يقينا اين خلاف آن چيزى است كه تاكنون از خود آن حضرت و از پدران او عليهم السلام فرا گرفته اند و شناخته اند و مخالف چيزى است كه در اين مورد براى آنان ثابت شده است . بنابر اين به زودى تناقضى آشكار بين امام با شيعيان پديد مى آمد.
و اگر آن كرامات انتسابى را منكر شود و رد كند، عامه مردم و پيروان فرقه هاى ديگر، و شايد به تحريكات پشت پرده خود مامون عليه او مى شورند و در چنين شرايطى ، ديگر مردم به اينكه امام از موقعيتى كه حكومت به ناچار او را در آن موقعيت و مكانت قرار داده است ، بر كنار شود، راضى نمى شوند و اقدامات شديدتر و مهم ترى را نه فقط عليه شخص امام جواد عليه السلام بلكه عليه تمامى پيروان و دوستان او در همه جا خواستار مى گردند. ولى مى بينيم كه امام عليه السلام در جواب هايش به آن پرسش ها، از يك سو توانست خط صحيح خود را حفظ كند. و از طرف ديگر، در مورد امور مطرح شده ، راى صحيح خود را ارائه دهد. و نيز توانست راه را بر بروز هرگونه تشنج غير مسوولانه ، چه در سطح عموم مردم و چه در سطح اهل علم و معرفت ، آنانكه در اين مسائل ، مخالف راى اويند، بست .
علاوه بر اينها هيچ فرصتى را براى بهره بردارى مغرضانه ، از سوى كسانى كه مترصد چنين فرصتى بودند، و شخص مامون در راس آنان بود، باقى نگذاشت .
چرا كه آن حضرت عليه الصلاه و السلام ، مساءله را به صورت علمى و دور از هيجان ، و متكى بر منطق و برهان ، به گونه اى كه براى احدى راه گريز نماند، مطرح نمود. و بيانات خود را با رعايت ادب و استحكام سخن و روانى و ساده گوئى و با شرح صدر و خوى نيكو ادا كرد.

next page

fehrest page

back page